روحانی هم وظیفه ای دارد که وقت می گذارد و باید از قبل آن زندگی کند ...
رسم بود ، یا به قول پدرم مرحوم آقا میرزا جواد آیت اللهی ، رسم بدی بود که امامت مسجد پس از فوت امام جماعت ؛ تا حدٌ ممکن به یکی از پسرانش که روحانی بودند ، و آنهم ترجیحا" پسر ارشدش ، منتقل شود ؛ حتٌی اگر یک یا چند روحانی صالح تر از وی در محل حضور داشتند یا داوطلب برعهده گرفتن آن مسؤولیت بودند .
از این رو بعد از فوت پدر بزرگم ، مرحوم مغفور حجت الاسلام والمسلمین حاج میرزا علی آیت اللهی ( شریف - مصلٌائی ) ، مردم محل چنان که رسم بود بعد از سوٌمین مجلس ترحیم ، پدرم را به محل امامت جماعت پدرش ، مسجد مصلٌی عتیق (1) برده بودند حال آنکه ایشان نه تنها ملبٌس نبوده است بلکه در حوالی 1318 - 1319 تحت فشار سازمان اداری کشور ، که در آنجا مسؤولیتی اداری داشته است ، نه تنها ملبس نبوده است و به اصطلاح کراواتی بوده است بلکه ریش هم کوتاه کرده بوده و .... هیچکدام از سایر برادران هم روحانی نبوده اند . ( یکی بعدا" بدون آنکه تحصیلات کافی داشته باشد ملبس شد ... )
پدرم پس از نخستین نماز جماعت با تشکر از مردم محل که ایشان را به هرصورت قبول داشته اند ( و تا سالهائی مدید به منظور امور شرعیه به ایشان هم مراجعه می کردند ) به سراغ یکی از روحانیان صالح رفته ایشان را به جای خود می گمارند و تا چند هفته نیز همه نوبت های نماز را ماموم ایشان می شوند تا وضعیتی عادی برقرار شود .
حدود پنجاه و پنج سال قبل از این ( 1341 ؟ 1342؟ ) که رمضان به وسط زمستان افتاده بود ، به اصطلاح آن روزها وضع بازار کساد بود و به طور کلٌی معیشت مردم تنگ شده بود . اواسط ماه مبارک خادم مسجد مصلی عتیق به درب منزلمان آمد با این گزارش به پدرم که وضع مسجد خراب است ؛ به زحمت میتوانیم آن را گرم کنیم چه رسد به اینکه یک چای هم به مردم بدهیم . اکثر شب ها حتی هیچکس چند دانه نقل آلوچه ای برای افطار نمی آورد یا حتی خرمای بافقی ، چه رسد به زولبیا - گوش فیل و... گویا آقا هم می خواهند برای لیالی قدر طلبه ای را به جای خود بگمارند و خود در جای دیگری روضه خوانی و مراسم داشته باشند ...
پدرم هم در آن سال با اینکه سردفتر اسناد رسمی و سردفتر ازدواج بودند وضعیت مالی خوبی نداشتند ( چند ؟ قسط وام بانکی می پرداختند ) و به من گفته بودند ممکن است امسال نتوانم پارچه فاستونی برای کت و شلوار نوروزت بخرم و ...همه ناراضی و بیش از همه روحانیان ناراضی بودند . ... با اینهمه به خادم مسجد گفتند فردا بیاید و فردایش مختصر پولی به وی داده گفتند مراسم را به هرحال برقرار کنید ؛ پسر بزرگم نیست و این پسرم ، علیرضا ، هم نباید به مسجد بیاید ( بیماریی داشتم که حدود یک سال طول کشید و آنهم مخارجی داشت ... ) ؛ من و سه - چهار نفر از برادرهایم به مسجد می آئیم و پاکت روحانی را هم هرکس که باشد من می دهم ( بعدا" گویا مقداری از مبلغ را هم عموی دومم و برادر بزرگم پرداخته بودند ) امٌا امام مسجد ندانند که هزینه را چه کسی تقبل کرده است ... در آن مراسم در هر سه شب پدرم ، عموهای دوٌم ، چهارم و ششمم ، برادر بزرگم که در تعطیلات فراغتی یافته بود و گاه به گاه خود من ، برای مدتی کمتر از یک ساعت ، هرشب شرکت داشتیم و مسجد رونقی دیگر یافته بود .
می گفتند که آن سال از همه سالها پررونق تر بوده است و صدای گریه و لابه مردم حاضر در مراسم تا چند کوچه و خانه آنطرفتر می رفته است ...
در آنچنان اوضاع دشواری پدرم بخش قابل توجهی از مخارج آبرسانی به محل را نیز بر عهده گرفته بودند ! و این بود که برادرم بخشی از مخارج خانه را برعهده گرفت ؛ قرار شد من به جای یکی از کارمندان دفتر پدرم که به جای دیگری رفته بود تا شاید حقوق بیشتری دریافت کند روزانه دوساعت در دفترش کار بکنم ؛ و مرحوم والده از طرفی یک خیاطخانه زنانه به راه انداختند ؛ و از طرفی در محلی چسبیده به منزلمان یک مرغداریِ خانگی ....
(1) پدرشان مقام امامت جماعت نوبت صبح ، و تولیتِ غیر رسمی مسجد جدٌش آخوند ملٌا اسماعیل عقدائی یزدی را هم بر عهده داشته است که روز پس از فوت وی یکی از ساداتِ ؟ طلبه ی یزد به آنجا رفته به جای امام جماعت متوفی نماز می گزارد و پس از شماتت برخی از مامومین و کسبه ی محل از این عملِ خود سرانه ، در برهه ای که یزد یک مدیریت متمرکز روحانی نداشته است و آقا شیخ غلامرضا کوچه بیوکی هم که در اینگونه مواقع نقش ریش سفیدی را ایفاء می کرده است در یزد حضور نداشته است ، فردای آن روز پس از اذان صبح به درب منزل حاج میرزا علی رفته پس از کوبیدن کوبه به پاسخ دهنده ازداخل منزل می گوید : به شیخ جواد بگوئید که من رفتم در مسجد ملٌا اسماعیل با اجازه ایشان نماز بگزارم ! ...
از : حاج میرزا کاظم آیت اللهی متخلص به ادیب یزدی
در مدح مناقب مولای متقیان امیر مؤمنان
و مرثیه شهادت آن شاه ولایت
علی که اوج گرفتی ز تیغ او اسلام
زدی نه جز به رهِ مستقیم حقش گام
به ذوالفقار سر کافران فکند به پای
به نفع حق برسانید غزوه ها انجام
بُد از هزیمت کفٌار نیتش ، تنها
رضایت ملک ذوالجلال والاکرام
بها گرفت ز آراء انور وی شرع
امور دین به تدابیر او گرفت نظام
فتاد لرزه بر اندام کافران از بیم
برای رزم ، برآمد چو تیغ او زنیام
ز ذوالفقار کجش راست گشت دین خدا
به رهنمائیش آئین حق گرفت قوام
دریغ و درد که از کجروی دهر هنوز
نیافته ز بلاغش امور شرع تمام
ز تیغ کینِ مرادی به مسجد و محراب
ز خون فرق و سرش گشت ریش او گلفام
ز ضرب تیغ پر از زهر گوشه محراب
چنان فتاد که بودیش نی توان قیام
ورا به خانه حسین و حسن رسانیدند
بگشت بستری از ضعف آن امام همام
ز فرط سوزش زخمی که زهر آگین بود
به پیچ و تاب بُدو پابه پای سود مدام
دگر نه تاب سخن گفتن و شنیدن داشت
به دیده صبح جهان آمدش سیاه چو شام
چو یافت روز دگر درد خود کمی تسکین
گشاد بهروصایا و موعظت ها کام
در او پدید شد آثار مرگ بعدِ شبی
برفت یکسره تابش ز تن در این هنگام
ببست دیده ز دنیا و جان به جانان داد
رها ز حزن و الم گشت و محنت ایٌام
به هر زمان که کند یاد این حدیث ادیب
روان گداز شود ، وز دلش رود آرام
از این مصیبت عظمی زمین و عرش گریست
عزا گرفته از آن قدسیان به عرش تمام
گریست هر نبی و هر ولی به خلد ، و گریست
به ویژه فاطمه با یاب خود بنی ِ کرام
گریستند همه جنٌ و انس و حیوانات
تمام ذرٌات در سوگ پیشوای انام